هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

چو ايران نباشدتن من نباد
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
ثامن تم
دیگر امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 11792
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content




:

 

عابد و ابلیس

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:«فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.»

عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بر کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»

عابد گفت: « نه، بریدن درخت اولویت دارد.»

مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»

عابد با خود گفت: «راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و بر گرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر بر گرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟»

عابد گفت: «تا آن درخت برکنم»

ابلیس گفت: «دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.»

عابد و ابلیس در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت: «آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد. ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی

 

شاخه گلی برای مادر

مردی در راه برگشت به خانه، جلوی یک گل‌فروشی توقف کرد تا برای مادرش که در شهری حدود 300 کیلومتر دورتر زندگی می‌کرد یک دسته گل سفارش دهد تا ارسال کنند. وقتی داشت از ماشین پیاده می‌شد متوجه شد که دختر کوچکی گوشه‌ای ایستاده و در حال گریه کردن است. مرد از دختر پرسید که چرا گریه می‌کند و دختر جواب داد: «من میخواهم یک شاخه گل رز برای مادرم بخرم. اما پولم کافی نیست.»

مرد لبخندی زد و گفت: «با من بیا تو گل‌فروشی. من برای تو یک شاخه گل رز می‌خرم

مرد برای دختر کوچولو یک شاخه گل رز خرید و دسته گل برای مادرش را هم سفارش داد. وقتی با دختر از گل‌فروشی بیرون آمدند مرد به دختر گفت می‌تواند دختر را به خانه‌اش برساند. دختر گفت: «ممنون، لطفاً مرا پیش مادرم ببرید.»

دختر مرد را به یک گورستان هدایت کرد و در آنجا شاخه گل رز را روی یک قبر تازه پر شده قرار داد.

مرد از دختر خداحافظی کرد و به گل‌فروشی برگشت، سفارش را لغو کرد و همان جا یک دسته گل انتخاب کرد و سوار بر ماشین رفت برای دیدن مادرش.

زندگی کوتاه است. تا جایی که می‌توانید برای کسانی که شما را دوست دارند وقت بگذارید و به آنان عشق بورزید. قبل از اینکه دیر شود از هر لحظه آن استفاده کنید. هیچ چیزی مهم‌تر از خانواده نیست

بره و انگشت نیاز

مردی سعی داشت تا بره مورد علاقه‌اش را داخل خانه ببرد. مرد بره را از پشت هل می‌داد ولی بره پاهایش را محکم به زمین فشار می‌داد و حرکت نمی‌کرد. خدمتکار منزل وقتی این وضع را دید، نزدیک رفت و انگشتش را داخل دهان بره گذاشت، بره شروع به مکیدن انگشتش کرد. خدمتکار داخل خانه رفت و بره هم به دنبالش راه افتاد! مرد از این اتفاق ساده درس بزرگی آموخت. فهمید که برای تأثیر گذاشتن بر دیگران ابتدا باید خواسته‌های آنها را درک کرد.

 

 

امید و طمع

توضیح: هارون الرشید یکی از خونخوارترین و هوسبازترین خلفای عباسی بود که حضرت امام موسی کاظم (ع) را به شهادت رساند. این حکایت هیچ گونه تأییدی بر عملکرد و شخصیت این فرد نیست بلکه تمرکز حکایت بر فرمایش رسول اکرم (ص) در مورد ویژگی انسان است.

هارون الرشید خواسته بود که هر کس رسول خدا (ص) را در طول عمرش دیده است نزد او بیاورند. بعد از مدتی، یک زن خیلی پیر را که به سختی راه می‌رفت نزد او آوردند.

هارون از پیرزن پرسید: «آیا تو خودت پیامبر را دیدی؟»

پیرزن جواب داد: «بله آقا!»

سپس پرسید آیا پیرزن گفته ای از پیامبر به یاد دارد، پیرزن گفت بله و گفت: «هنگامی که زمان پیری فرا می رسد دو چیز جوان می شوند، یکی امید و دیگری طمع.»

هارون از پیرزن تشکر کرد و به او یکصد دینار داد. پیرزن هم از هارون تشکر کرد و به بیرون از قصر برده شد. هنگام خروج از قصر، فکری به ذهنش رسید و خواهش کرد او را دوباره نزد هارون ببرند. وقتی برگشت، هارون پرسید: «چرا برگشتی پیرزن؟»

پیرزن گفت: «من فقط آمدم بپرسم پولی که به من دادید همین یک بار بود یا هر سال تکرار خواهد شد؟»

هارون فکر کرد: «عجب جمله ای پیامبر خدا (ص) فرمودند! این پیرزن با این حال و روز، هم امید به زندگی دارد و هم طمع پول بیشتر.» و بعد گفت: «نگران نباش، هر سال این پول به تو پرداخت خواهد شد.»

پیرزن هنگام خروج از قصر، آخرین نفس خود را کشید و از دنیا رفت.

 

 

 

مرد چراغ به دست

مردی روستایی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد. او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد. مرد چراغ به دست گفت: «من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید. از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.»

مرد اول از او خیلی تشکر می‌کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می‌دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می‌کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می‌کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می‌کند و مجدداً همان جواب را می‌شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی‌خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: «من شیطان هستم.»

مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می‌دهد: «من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و دوباره رهسپار مسجد شدید. خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده‌ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده‌تان را خواهد بخشید. بنابراین، من ترجیح دادم از سالم رسیدن شما به مسجد مطمئن شوم.»

 



مربوط به موضوع : <-CategoryName->
نویسنده محمد امینی در چهار شنبه 27 آذر 1392 |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

صفحه قبل 1 صفحه بعد
موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان به نام خداوند بلند مرتبه و آدرس shahidanevatan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.